تا تو هستی و غزل دلم تنها نیست
عاشقی مثل تو هنوز هم تو چنین دنیای نیست
از مرز نگاه تو تا دل من همان است که رفت
که دیگر لحظه، اغاز نیست
بعد تو قول غزل خزان زد بر دل ما
که منظره چشم تو دیگر برای ما گویا نیست
تو چه رازی که بهر شبان تو را جویم
تا که می بینمت باز اثری از تو پیدا نیست
شب که آرام تر است پلک تو را می بندم
در خیالم طاقت دیدن تو تا فردا نیست
من نه انم که تو را خواهم از پس فرداها
این تو هستی که لایق تو باز اینها نیست
تو مادر زیبای منی و فهمیدم
هر کس که تورا درک نکند به خدا لیلا نیست
کسی که در برابر نگاه هایت بر خاک افتد گل سرخ زندگیت نرگس
برای اینکه دوستت دارم می توانی بروی
برای اینکه دوستت دارم سکوت می کنم
برای اینکه دوستت دارم چشم می بندم به دروغ
برای اینکه دوستت دارم نگه می دارم فریاد ها را بر دل
برای اینکه دوستت دارم تو آزادی
نرگس
با اجازه تو
جای خایلت را
به اتشار بوی شاخه گلی
هدیه کردم
بدون تو اینجا
قلبم ته مانده ارزوهایش را بدرقه می کند
و امیدم
نا امیدانه نفسهای گرمت را
به سوی کاغذ چروک مقابلش هک می کند
و بعد
به اجاق خاموش خاطرات خویش
پرتاب می کند
از تو چه پنهان دو باره بغض کردم
باید وضو بگیرم
از بس ازان چشمهای تو را نشنیدم
تمام نماز هایم غذا شده است
نرگس